آنچه نگاشته شده است صرفاً یک نظر است. منتظر نظرات شما میباشم.
در وانفسای زندگانی انسانی، هر انسانی برای خود هدفی متصوّر است و حرکتی به سوی این هدف در نظر دارد. آنچه که میتوان برای بسیاری از انسانها مورد اشتراک یافت، گرایش به حقیقت و یا حقیقت جویی میباشد. هدف، رسیدن به حقیقت است امّا حرکت به سمت وسوی حقیقت باعث تنوّع و تفاوت در گزینش این راه گشته است. این حرکت شامل ادیان و مکاتب بشری میشود. انسانها در مکانها و زمانهای مختلف برای رسیدن به حقیقت، هر یک در راهی قدم میگذارند که میپندارند آن بهترین و نابترین راه ممکن است. سالها به دین یا مکتبی بشری اعتقاد میورزند و مخلصانه خود و زندگانی خویش را با آن تطابق میدهند.در اینجا نکتهای را که باید عرض کنم و بسیار قابل تأمّل و بحث میباشد آن است که اکثریت انسانها با توجّه به مکان، زمان، محیط و خانوادهای که در آن زندگی میکنند دین یا مکتبی بشری را مورد پیروی قرار میدهند و در واقع آنان در چنین فضایی غالب از یکی از ادیان و یا مکاتب به دنیا میآیند، رشد میکنند و تربیت مییابند و بر این اساس تا آخر عمر خویش بر آن پایدار میمانند و غالباً از آن دین یا مکتب اوّلیه، به دین یا مکتبی دیگر تغییر جهت نمیدهند.
در واقع اکثریت انسانها تحت تأثیر عوامل مکانی و زمانی اعتقادات خود را شکل میدهند و مدل زندگانی آنان به نوعی تقریباً به این چنین جبری بستگی دارد و وابسته است و از روی انتخاب کاملاً آزاد و آگاهانهای نیست. البته ایرادی به چنین مدل زندگانی وارد نخواهد بود چرا که این طبیعت زندگی بشر است و شرایط ، این شیوهی زیستن باعث پدید آوردن این مسائل میشود. اما آنچه که مهم است همان حقیقت طلبی خواهد بود که باید در نهاد انسان امتداد یابد. به نظر این حقیر او میبایست دو رویکرد را از خود بروز دهد. اولّ آن است که اعتقادات و دین و مکتبی را که در شرایط مکانی و زمانی، وی را فراگرفته است، مورد واکاوی عقلانی و منطقی قرار دهد و بسیار در آن تحقیق نماید و در این واکاوی غرض ورزی و پیش داوری احساسی نکند، آنگاه آن مواردی را که مطلوب عقلانیاش بود بپذیرد و مواردی را که عقلانی نبود، در صدد اصلاح آنها برآید. در واقع نسبت به اعتقادات محیطی که در آن زندگی میکند رویکردی اصلاح طلبانه داشته باشد.
دوم آن است که او با توجّه به حقیقت طلبی که در وی وجود دارد ادیان و مکاتب بشری دیگر را بررسی عقلانی و منطقی کند و تفکرات و شیوه و بینش زندگیای را که به نظر او عقلانی بود مورد پذیرش خویش قرار دهد. او نباید هیچ دری از تفکّرات که احتمال وجود حقیقت در آن میرود را بر خود ببندد. در واقع او چنین اصلی را دنبال می کند: (( پذیرش هر آنچه نیکوست )) که این پذیرش البته باید با بررسی عقلانی و منطقی و علمی همراه باشد.
نکتهی دیگری را هم که باید عرض کنم این است که درک حقیقت را نباید منحصر به راههای بررسی عقلانی و منطقی دانست، زیرا که انسان موجودی است که دارای ابعاد گوناگونی میباشد و آنچه بیان شد مربوط به بعد عقلانی بشر است. انسان میتواند درک حقیقت را به گونهای تجربه کند که این درک مرتبط با بعد معنوی و روحانی وی باشد که این تجربهی روحانی هم میتواند برای انسان بیانگر حقیقت شود.
( چه نیکوست که دوستان در این باره تحقیق بیشتری به عمل آورند و آنچه بیان شد را چون بارقه و تذکری برای پژوهش بیشتر در این زمینهی بسار مهم و سرنوشت ساز تلقی نمایند.)
کلمات کلیدی :